شهید محمدرضا خمّر دریکی از روزهای گرم تابستان یعنی دراول مرداد سال ۱۳۵۸ در خانواده ای متدین دیده به جهان گشود.فرزند پنجم خانواده بود.کودکی بسیار شیرین ودوست داشتنی که مورد توجه همه بود.دوران کودکی شهید خیلی زود سپری شد .در دوران دبستان شاگرد نمونه وممتازی بود.بزرگتر که شدند همه مجذوب اخلاق ورفتار خوبش بودند .دوران راهنمایی ودبیرستان راهم با موفقیت پشت سر گذاشت .اتفاق تلخی که باعث شد نتواند ادامه تحصیل بدهد مرگ پدر در سال ۱۳۷۲ بود .او تمام تلاش خودرا برای زندگی مادر وخواهر وبرادر کوچکترش کرد تا نبودن پدر را کمتر احساس کنند .در سال ۱۳۷۳ به خدمت مقدس سربازی رفت .در دوران خدمت هم از نظر اخلاق ورفتار بسیار خوبش زبانزذ همه بود.پس از اتمام خدمت سربازی تمام تلاش خودرا برای رفاه خانواده اش انجام داد .از صفات بارز شهید میتوان به از خودگذشتگی مهربانی وخوشرو بودنش اشاره کرد.بسیار خیر بودند وبه خانواده های نیازمند زیادی کمک میکردند واینکه هیچ وقت از کارهایه خیری که انجام میداد با کسی حرفی نمیزد بین خود وخدایش بود.وبعدازشهادت ایشان خانواده های نیازمندزیادی درزیارت ازمزارایشان باهمسرش درمیان گذاشتند.در سال ۱۳۸۰ ازدواج کرد وحاصل این ازدواج دوفرزند به نامهای علیرضا وامیر رضا هست که در زمان شهادت علیرضا نه ساله وامیررضا نه ماهه بودند ..
آقای محمد علی خمر برادر شهید که خود از رزمندگان دلاور هشت سال دفاع مقدس است و در برخی عملیات ها همرزم شهیدان همت و باکری بوده،صحبتهای زیادی درباره محمد رضا داشت. او از اخلاق و منش والای محمد رضا می گفت،از اینکه چطور با سعه صدر مشکلات خیلی از هموطنان را حل می کرد و در کمک کردن و یاری رساندن به همنوعان همیشه پیش قدم بود. کار همه را راه می انداخت.
شهید محمد رضا خمر دو فرزند پسر به نامهای علیرضا 9 ساله و امیررضا 10 ماهه دارد که خیلی به آنها علاقه داشت و آرزو های بزرگی برای پسرانش در سر داشت.
شهید خمّر در مراسمات مذهبی علی الخصوص برنامه های مسجد صاحب الزمان و حسینه حضرت ابوالفضل(ع) شرکت فعال داشت. شهید محمد رضا روزهای آخر عمر پر برکتش حال و هوای دیگری پیدا کرده بود و اگر کسی با او صحبت می کرد شهید با خنده به آنها نگاه می کرد.
برادر شهید بهترین ویژگی شهید را از خودگذشتگی بیان کرد و اینکه سعی می کرد در هر صورت شده مشکلات همه را حل کند. او یک بسیجی نمونه بود و دلاور مردانه در تمامی صحنه ها حضور داشت.
امروز خواهر شهید همچنان در انتظار محمدرضا است چرا که محمدرضا همیشه دستگیر و یاری رسان خواهر بود و او هیچ وقت احساس تنهایی نمی کرد.
Qambarani@
شهید ناصر(بدیل) خمّر/ دوم اردیبهشت 1327،در روستای شریف آباد از توابع شهرستان زابل دیده به جهان گشود.پدرش محمد و مادرش فاطمه نام داشت.خواندن و نوشتن نمی دانست.راننده بود.ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.از سوی بسیج جهادسازندگی در جبهه حضور یافت.نهم اسفند 1366، با سمت راننده در شلمچه به شهادت رسید.مزار او در گلزار شهدای امامزاده عبداله شهرستان گرگان واقع است.
qambarani@
شهید محمدشریف خمبری/ پدرش گل خان، کشاورز بود و مادرش ماهرخ نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. چهاردهم فروردین 1358، در روستای پیراواش گرگان توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای امامزاده عبداله شهرستان زادگاهش قرار دارد.
سیره شهید بزرگوار محمدشریف خمبری
شهید محمدشریف خمبری در تاریخ دهم فروردین سال 1339 در یکی از روستاهای توابع آق قلا به نام جهان آباد بدنیا آمد.فرزند چهارم خانواده بود. از دوران بچگی نماز خواندن را از مادرش آموخت. مادرش بسیار اهل نماز و عبادت بود و از این رو محمدشریف از او درس عبودیت آموخت او همچنین دارای اخلاق خوبی بود. با دوستان دوست و مخلص بود. با خانواده گرم و مهربان .
با شروع انقلاب در بین مردم دیندار کشور نوای حق خواهی مردم به گوش محمدشریف رسید. او هم چون فردی معتقدین بود با این ندا همگام و هم سو شد. با شناخت حضرت امام خمینی به ایشان علاقمند شد و به همراه دوستش حسن سلیمانی برای پیروزی انقلاب و جایگزینی حکومت دینی به جای رژیم طاغوتی فعالیت را شروع کرد.
آن دو اعلامیه های امام را پخش می کردند و در تظاهراتهای ضد رژیم حضور فعال داشتند. با اینکه انقلاب به پیروزی رسید بعد از پیروزی انقلاب آن دو وظیفه ی خود را سنگین تر دانسته و با ضد انقلابیون مبارزه می کردند.
در درگیری های گنبد آنها به مردم مبارز کمک می کردند.شهید راه خود را با آگاهی انتخاب می کرد. کتابهای استاد مطهری را می خواند. و از ایشان الگو می پذیرفت و به قرآن علاقه داشت و آن را تلاوت می کرد و به مسجد محل می رفت و در نمازهای جماعت شرکت داشتند.
حتی بعد از انقلاب هم اعلامیه های حضرت امام را در بین مردم پخش می کرد.او دارای اخلاق خوبی هم بود. مهربان و دلسوز بود هر کاری داشت در حد توانش به او کمک می کرد و گرم و صمیمی بود.
حسن سلیمانی و محمدشریف با غیرت دینی و ملی توانستند تحمل کنند و برای پاسداشت انقلاب با آنها به مبارزه پرداختند، شهید سلیمانی در این مبارزات به شهادت رسید.
محمدشریف با اعتقادی راسخ و قلبی شبانه پیاده از روستا بیرون رفت و با پای پیاده راهی شهر فاضل آباد شد. و روز 12 فروردین رأی آرای خود را در صندوق انداخت و از این کار بسیار خوشحال شد. در برگشت او کمیته را از محاصره پیرواش با خبر کرد و از آنها کمک خواست و همراه کمیته به روستا رفت و ضدانقلابیون توسط کمیته تارو مارو پراکنده شدند و وقتی داشتند از روستا می رفتند شهید با دو نفر دیگر سوار بر موتور داشتند آنها را همراهی می کردند.که ضد انقلابیون او را شناسایی کرده و ترور کردند. گلوله به قلب محمدشریف خورد و به شهادت رسید. پیکر پاک و مطهرش را در امامزاده به خاک سپردند.
منبع : پرونده فرهنگی شهدا/اداره هنری، اسناد و انتشارات
Qambarani@