خاطره ای ازمادرسردارشهیدسرتیپ عباسعلی خمّری
ایام ماه رمضان ،افطاری خود را نمی خورد و به یتیمانی که در همسایگی ما بودند ،هدیه می کرد و خودش با نان افطار می کرد . به هنگام اشتغال در امور فنی چند بچه یتیم را با خود به کار مشغول داشت و همیشه آنها را برای شام و ناهار به منزل می آورد . این در شرایطی بود که ما یک اتاق بیشتر نداشتیم و از طرفی دیگر وضعیت مالی ماهم مناسب نبود اما برخورد پر از عاطفه و رافت شهید با محرومین ،جرات مخالفت را به ما نمی داد .او همواره از هر گونه منکرات پرهیز می کرد . عباس از سه سالگی وضوی بچه گانه ای می گرفت و با من به نماز می ایستاد و بعد از نماز با انگشت های کوچکش الله الله می گفت که باعث تعجب همه ما می شد .قبل از سن تکلیف ،مقید به نماز و روزه و قرائت قرآن بود او از سنین 16- 15 سالگی ،در نیمه های شب ،مشغول نماز و تلاوت قرآن می دیدیم .
در رفت و آمد فامیلی و صله رحم ،بسیار مقید بود و هر زمانی هم که دیدار فامیل می رفت ،بسیار خوش بر خورد و گشاده رو بود و در رفع مشکلات خانواده و اقوام همیشه پیشقدم بود .
خاطره ای ازخاله شهید :
عباس هر موقع به منزل ما می آمد ،آرام و قرار نداشت و مدتی را که پیش ما بود ،اصرار می کرد تا اگر کاری از قبیل تعمیر آبگرمکن ،بخاری ،سیم کشی ،لوله کشی و...داریم انجام دهد .
فردی بسیار کم توقع ،قانع ،ساده پوش ،کم خرج و صرفه جو بود .
ایشان در برابر پدر و مادر ،بسیار مطیع و بر خوردشان کاملا با احترام و ادب بود .
Qambarani@