مناظره
سالهای 59- 1358 گروهکهای سیاسی در اماکن آموزش بسیار فعال بودند و از آن جمله در دبیرستانها.
در هنرستان محل تحصیل، درگیری بالا گرفت که با پا درمیانی رئیس هنرستان قرار شد در دفتر هنرستان با هم به بحث و مناظره بپردازند. شهید از این پیشنهاد به گرمی استقبال نمود.
معلم تاریخ که محور آن گروهک بود با شهید عباسعلی خمّری به مناظره پرداخت و بعد از ساعتها، شهید را دیدیم که با خوشحالی و سرافرازی از دفتر رئیس بیرون آمد که حاکی از پیروزی شهید در مناظره با معلم تاریخ با تحصیلات لیسانس و تدریس چندین ساله بود.
کتاب ترمه نور، ص 143.
qambarani@
فرمانده گردان405باقرالعلوم(ع)لشگر41ثارالله(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
سردارشهید«عباسعلی خمّری» در سال 1342 درشهرستان «زابل» دیده به جهان گشود.دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و در سال 1350 همراه پدر و مادرش به زاهدان آمد.به هنگام پیروزی انقلاب ،15 ساله بود اما معرفت ،بصیرت و عشق و علاقه عجیب و چشمگیری به انقلاب و امام خمینی(ره) و در اصل به اهل بیت پیامبر (ص)داشت .سال 1356،برای ادامه تحصیل وارد هنرستان شد و در رشته برق مشغول تحصیل شد .در این سال که همزمان با اوجگیری مبارزات مردم مسلمان ایران بود ،روح نا آرام مذهبی و انقلابی شهید هم طوفانی و پر تلاطم می شد و چنانچه می خواستید او را ببینید ،می بایست سراغش را در اجتماعات مذهبی و انقلابی علیه رژیم شاهنشاهی در مساجد بگیرید .یا شبها او را در کوچه ها و خیابانهای شهر در حال شعار نویسی علیه جنایات رژیم و پخش اعلامیه های انقلابی می شد ،دید . گاهی اگر پدر و مادرش مانع از رفتنش می شدند ،او سبکبال و عاشق در نیمه های شب که بقیه اعضاءخانواده در خواب بودند ،از منزل خارج می شد و بقیه شب را به شعار نویسی و پخش اعلامیه می گذراند و سپس تا صبح در مسجد به سر می برد تا بتواند در تظاهرات و فعالیت های انقلابی روزانه شرکت کند.پیروزی انقلاب نزدیک شدوحضرت امام به ایران تشریف فرما شدند ،«عباس» از خوشحالی در پوست نمی گنجید و خود را سرباز امام می نامید و برای استقبال از حضرت امام و سر نگونی شاه آرام و قرار نداشت.
وسرانجام مزدزحمات خودرابا پیروزی حق برباطل در22بهمن57گرفت.
الهام غیبی
عملیات کربلای 1 که به پایان رسید، برای فاتحه خوانی به مزار شهدا رفتیم، از کنار مزار شهداء که رد شدیم، عباسعلی بر روی زمین صاف نشست و شروع به فاتحه خواندن کرد، یکی از دوستان با تعجب پرسید:«اینجا که قبری نیست؟» خمری لبخندی بر لب زد و پاسخ داد:«اینجا محل دفن خودم می باشد». زیرا آن روزی که من شهید می شوم، قطعه سمت چپ اینجا پر شده است، و دیگر جائی برای من نیست لذا من را اینجا دفن می کنند، یکی از برادران با خنده گفت، پس مرا هم اینجا دفن می کنند، عباسعلی با مهربانی او را نگریست، و ادامه داد:«خیر، هرجائی مخصوص مرد خاصی است» جای شما اینجا نیست؟ پس از عملیات کربلای5 پیکر عباسعلی را به بهشت مصطفی آوردند، ما قصد داشتیم، او را در محلی مخصوص به خاک بسپاریم، اما ستاد معراج شهداء بدون اطلاع از وصیت و سفارش خمری، او را در همان محل موردنظرش به خاک سپردند، با دیدن آن محل یاد و خاطره آن روز برایم زنده شد، او می دانست، کجا به خاک سپرده می شود.
راوی: محمد میرداماد- تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
@qambarani
گریه های سوزناک شهید عباسعلی خمّری
شبی در منزل شهید بودیم و به اصرار سرشار از محبت ایشان، شام را هم خدمتشان بودیم و بعد آخر شب هم نگذاشتند به منزل برگردیم و آن جا خوابیدیم. نیمه های شب که همه خواب بودند، با گریه بچه کوچکم از خواب بیدار شدم. چراغ یکی از اتاق ها روشن بود.
با ساکت شدن بچه، متوجه شدم که از داخل اتاق دیگر، زمزمه های روح بخش و دل نشین با گریه های آرام و سوزناک به گوش می رسد. بیشتر دقّت کردم. دیدم شهید عبّاس خمری در آن ظلمت و تاریکی شب که خواب بر همه مسلَط است، در کمال بیداری و هوشیاری و نشاط روحی به نماز ایستاده و با دنیایی از خشوع و رقّت قلب با خدایش راز و نیاز می کند و از چشمانش هم چون ابر بهاری اشک جاری است.
این صحنه مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد. و همان جا با خودم گفتم: خدایا! ما برای نماز واجب صبح به سختی از رختخواب جدا می شویم، در حالی که این جوان کم سنّ و سال، این گونه عاشقانه و با نشاط، در دل شب با خدایش راز و نیاز می کند و از خواندن نماز شب، غافل نمی شود.
بر اساس قرائن و اقرار خیلی از دوستان و بستگان، نماز شب از توفیقات همیشگی ایشان، حتی در نهایت خستگی و ازدحام کاری روزانه بود.
کتاب ترمه نور، صص 136-135.