گریه های سوزناک شهید عباسعلی خمّری
گریه های سوزناک شهید عباسعلی خمّری
شبی در منزل شهید بودیم و به اصرار سرشار از محبت ایشان، شام را هم خدمتشان بودیم و بعد آخر شب هم نگذاشتند به منزل برگردیم و آن جا خوابیدیم. نیمه های شب که همه خواب بودند، با گریه بچه کوچکم از خواب بیدار شدم. چراغ یکی از اتاق ها روشن بود.
با ساکت شدن بچه، متوجه شدم که از داخل اتاق دیگر، زمزمه های روح بخش و دل نشین با گریه های آرام و سوزناک به گوش می رسد. بیشتر دقّت کردم. دیدم شهید عبّاس خمری در آن ظلمت و تاریکی شب که خواب بر همه مسلَط است، در کمال بیداری و هوشیاری و نشاط روحی به نماز ایستاده و با دنیایی از خشوع و رقّت قلب با خدایش راز و نیاز می کند و از چشمانش هم چون ابر بهاری اشک جاری است.
این صحنه مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد. و همان جا با خودم گفتم: خدایا! ما برای نماز واجب صبح به سختی از رختخواب جدا می شویم، در حالی که این جوان کم سنّ و سال، این گونه عاشقانه و با نشاط، در دل شب با خدایش راز و نیاز می کند و از خواندن نماز شب، غافل نمی شود.
بر اساس قرائن و اقرار خیلی از دوستان و بستگان، نماز شب از توفیقات همیشگی ایشان، حتی در نهایت خستگی و ازدحام کاری روزانه بود.
کتاب ترمه نور، صص 136-135.
- ۹۷/۰۳/۱۳