امرا-5-سرداربازنشسته حاج غلامرضاخمّر
سرداربازنشسته پاسدارحاج غلامرضاخمّر
ازنظامیان برجسته طایفه،که به گفته یکی ازمعتمدین؛دردوره خدمت،علیرغم گردشکاردرجه سرداری ایشان درتهران،امابامعرفی فردی دیگربه جای خودشان(که اکنون درقیدحیات نیستندوبه درجه رفیع شهادت نائل آمده اند)اوج فروتنی وتواضع خودرابه منصه ظهوررساندند.
وی بسیارباتجربه،مدیرومدبر،صبوروبرنامه ریز ودارای خصلتهای ناب اخلاقی هستندکه حیف است مردمان طایفه خمّرازپتانسیل حضورایشان درمرکزاستان سیستان وبلوچستان به عنوان یکی ازنخبگان فکری بهره نبرند.
مسئولیتهای عمده:
حضوردرجبهه های دفاع مقدس به عنوان مسئول تبلیغات گردان دردهه شصت
فرمانده سپاه خاش دردهه هفتاد
رئیس بازرسی سپاه سیستان وبلوچستان دردهه هشتاد
معاون هماهنگ کننده سپاه سلمان به عنوان آخرین مسئولیت دردهه نود
رئیس سازمان بازنشستگان سپاه سیستان وبلوچستان دردوران بازنشستگی
...غلامرضا خمّر یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس خاطرات دوران جنگ را اینگونه روایت می کند:
یکی از توفیقات بزرگی که در زندگی نصیبم شد خدمت در سپاه و ورود به این نهاد مقدس بود آن زمان انجام کارهای فرهنگی در استان سیستان و بلوچستان در اولویت بود من در قسمت روابط عمومی سپاه کار می کردم که بعدها به نام تبلیغات و انتشارات ادامه فعالیت داد...
با شروع جنگ و حمله ی ناجوانمردانه عراق به کشور ما خیل عظیمی از ملت ایران اعم از نوجوان تا کهن سال عازم جبه های نبرد حق علیه باطل شدند مردم استان سیستان و بلوچستان نیز چون دیگر هم وطنان خود به ندای امام لبیک گفتند و راهی جبهه ها شدند.
ما در بخش فرهنگی مسئولیت های مهمی داشتیم از جمله تلاش می کردیم تا با ایجاد فضایی مناسب آمار داوطلبان به جبهه را زیاد کنیم که این کار در نوع خودش بسیار حساس و تاثیر گذار بود برای رسیدن به این هدف ما در محافل مختلف مناطق روستاها و مدارس زمینه های فرهنگی را طوری فراهم می کردیم که این اعزام ها هر چه با شکوه تر صورت بگیرد.
بخش دوم رسالتمان تشییع پیکر شهدا و انتقال پیام این عزیزان بود ان زمان هنوز بنیاد شهید تاسیس نشده بود و همه امور در دست سپاه بود پیکر شهدا را که می آوردند در کنار سایر اموات دفن می کردیم لذا برای شناسایی شهدا عکس هایشان را روی تابلو نصب می کردیم تا اینکه بعد از مشورت با مسئولین قطعه ی جداگانه ای به نام شهدا ایجاد شد.
یکی دیگر از ماموریتهای فرهنگی ما این بود که رابط قرارگاه و بچه های صدا و سیما بودیم هر وقت که جهت گزارش می امدند آنها را به محورهای عملیاتی می بردنم یا بعضی وقتها خبرهای بچه ها ی رزمنده را از طریق صدا و سیما مراکز استانها ی هم جوار کرمانشاه و سنندج مخابره می کردیم.
در واقع هم خبرنگار ی و هم کار فرهنگی می کردم حجم کار به گونه ای بود که بعضی وقتها که کارمان تمام می شد بعد از توزیع ناهار می رسیدیم و غذایی نداشتیم چند نفر از رزمندگان از خود گذشتگی می کردند و غذایی را مربوط به افطارشان بود به ما می دادند و خودشان افطاری را به تکه نانی بسنده می کردند.
یکی از رزمندگان سیستانی جوان بسیار فعال و پر تلاشی بود همیشه دوست داشتم با او مصاحبه کنم و یا عکس بگیرم اما هر وقت دوربین را می دید خود ش را مشغول کاری می کرد وقتی می گفتم می خواهم باهاتون عکس بگیرم می گفت:
برادر بگذار گمنام باشم
می گفتم : نمی خواهید نسل آینده چیزی بدانند
می گفت: نسل آینده خودش می داند که مردان باغیرتی داشتیم و رزمندهای ما چه رشادتی از خود نشان دادند.
این عزیز کسی نبود جز شهید خردمند که تا آخرین لحظه شهادتش حاضر به عکس و مصاحبه نشد و به ناچار ناگهانی از وی عکس گرفتم و شب عملیات نیز با اصرار من حاضر شد چند کلمه ای صحبت کند.
دوربین همیشه روی دوشم بود و از خیلی از صحنه ها عکس می گرفتم از شبهای عملیات لحظه وداع رزمندگان و این که چطور همدیگر را در آغوش می گرفتند و اشک می ریختند.
چه چهره های ملکوتی بودند گویی لحظه ای دیگر به وصال معبودشان خواهند رسید با دیدن این صحنه ها در پشت لنز دوربین می گریستم و با خود می گفتم: جای پای رزمنده ها گذاشتن لیاقت می خواهد
https://sapp.ir/qambarani
https://qambarani.blog.ir
- ۹۷/۰۳/۱۱