Qambarani Tribe

طایفه کمبرانی{شرح تاریخی وامروزی ،مستندومستدل،متصل به رفرنس}

Qambarani Tribe

طایفه کمبرانی{شرح تاریخی وامروزی ،مستندومستدل،متصل به رفرنس}

مشخصات بلاگ

من کمبرانی ام
ﻣﺮﺍ ﺩﺭ رستم ویعقوب ﻣﺠﻮ
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ جای گرفته ام
مرابه نام جدم میرنصیرخان اعظم بخوان
وشاهانی که پی درپی همه حاکم بودند
شاه همه شاه کلات
فرزندان میرکمبربزرگ
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﻢ ﮐﻪ درلباس بلوچی قامت گرفته ام
ﺍﯾﻦ ﻫﻮﯾﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
گرچه امروزکمی باآن مرام فاصله گرفته ام
لیک من بلوچی ریشه دارم
ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ تاریخ قلات به نظاره بنشین
ومهاجرتی ازکلات
به سرکردگی میرامامدادخان وفرزندان شجاع به سیستان
که نوادگانش باعث این شعرشدند
سون لف خمّرومرو،بی تیرو وبی کمو مرو""
وصدهاسال است که شعرم زمزمه مردمان زابلستان است
ونمودش هم رزم هشت سال است
که جنگاوری جلوداربوده ام
نشانش خواهی،رزم عباس و42تن ازشهدای همخونم راورق بزن
امروزاگرکمبرانی ﺭﺍ به تصویرخواهی
ﻣﺮﺍﺑﺸﻨﺎﺱ،اگرچه درسجل زمانه خمّرنام گرفته ام
دانیال خمّر

کانال تلگرامی طایفه کمبرانی

کانال تلگرامی طایفه کمبرانی

ابزار نمایش اوقات شرعی

وضعیت آب و هوا

شهدای طایفه-14-شهیدحسین خمّر

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ب.ظ
زندگینامه شهیدحسین خمّر
حسین خمر در سال 1342 در یکی از روستاهای شهرستان زابل در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. تحصیلاتش را قبل از انقلاب تا پایان مقطع راهنمایی با نمرات عالی در همان روستای محل سکونتش به پایان رساند. حسین از همان کودکی چابک و بااستعداد بود. به علت مشکلات اقتصادی در حین تحصیل تا دیروقت به پدرش کمک می کرد. در سال 57 به همراه اعضای خانواده به شهر زابل آمد و در آن جا به همراه دیگر دوستانش در فعالیت های ضدرژیم شاهنشاهی شرکت جست و با نوشتن شعارهایی انقلابی و شرکت در تظاهرات، انزجار خود را از رژیم اعلام می کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی ادامه تحصیل داد و موفق به اخذ دیپلم گردید و به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد. سپس به پیشین چابهار منتقل گشت. پس از آن در سپاه زاهدان و متعاقب آن درساری به خدمت اشتغال ورزید و مأموریت هایی نیز به کشورهای آلمان و سوریه و پاکستان داشت. سرانجام در تاریخ 24/4/64 در بین راه گنبد و ساری به دست منافقین کوردل در سن 22 سالگی به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
خاطره ای ازشهیدحسین خمر
راوی:خواهرشهید
شبی در هنگام نماز گریه می کرد، مادرم به او گفت:«پسرم چرا این قدر ناراحتی و گریه می کنی؟ تو که هنوز ازدواج نکرده ای که مشکلی داشته باشی» گفت:«مادرجان، مولای متقیان علی (ع) هر شب چندین بار از ترس خداوند بیهوش می شد، ما که دیگر به گرد پایشان نیز نمی رسیم».تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
Qambarani@
  • ۹۶/۰۴/۲۹
  • دانیال خمّر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

جلوگیری از کپی کردن مطالب

کد قفل کردن راست کليک