شهدای طایفه-3-شهیدعظیم خمبری
جزء4000شهیداستان گلستان(1000شهیدسیستانی وبلوچستانی)
بسیجی شهیدعظیم خمبری
نام پدر:غلام حیدر
تاریخ تولد:1349/1/1
تاریخ شهادت:1365/10/19
محل شهادت:شلمچه-کربلای5
نام گلزار:علی آباد-دهستان کتول-معصوم آبادفندرسک-گلزارامامزاده عبدالله
شهید عظیم خمبری/ سال 1349، در روستای امیرآباد از توابع شهرستان علی آبادکتول به دنیا آمد.پدرش غلام حیدر (فوت1351)و مادرش مدینه نام داشت.خواندن و نوشتن نمی دانست.کشاورز بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.نوزدهم دی 1365، با سمت آر ی جی زن در شلمچه بهش به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و بیستم خرداد 1378، پس از تفحص در گلزار شهدای امامزاده روستای معصوم آباد تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
خاطره ای ازآقای کربلایی فندرسکی همرزم شهید
عظیم خمری درخانواده ای مستضعف زندگی می کرد پدر خانواده به رحمت خدا رفته بود وسرپرستی خانواده با مادر بود ودراین شرایط عظیم با کار وسختی تلاش ومشکلات بیگانه نبودوبااینکه سن وسالی نداشت برای کمک به هزینه های خانواده برای کار به تهران می رفت اما مدتها بود که حال وهوای جبهه به سرش زده بود وبرای اعزام به جبهه به هردری می زد اما یک مشکل بزرگ وجود داشت عظیم شناسنامه نداشت او که متوجه شده بود من بزودی به جبهه می روم اصرار داشت هرطور شده او هم با من بیاید مشکل حل شد وباهم به سوی جبهه حرکت کردیم خیلی خوشحال بود از آرزوهایش می گفت من درگردان امام موسی بن جعفر(ع)وعظیم گردان صاحب الزمان(عج). هروقت فرصتی بدست می آمد به دیدن هم می آمدیم تا اینکه عملیات کربلای 5 شروع شد وعظیم که آرپی جی زن بود درآن عملیات شجاعانه جنگید وچند تانک دشمن را منهدم کرد وسرانجام به شهادت رسید وجنازه او در منطقه ماند .البته خبر قطعی از شهادت یا اسارتش وجود نداشت هر وقت به مرخصی می آمدم مادر عظیم را که می دیدم اولین چیزی که می پرسید این بود از عظیم خبری نشده ودر شلمچه پیشروی نکردید که اگر شهید شده باشد جنازه پسرم رابیاورید با شرمندگی سرم را پایین می انداختم وجواب می دادم انشا الله به همین زودی ها عملیات می شود تا اینکه عراقی ها در منطقه شلمچه پیش روی کردند به مرخصی آمدم مادر عظیم به دیدنم آمدوگفت عراقی ها شلمچه را گرفته اند پس دیگری امیدی نیست از پسرم خبری شود عرق شرم همه وجودم را فرا گرفت جوابی نداشتم رفتم سر مزار شهدای امامزاده عبدالله فندرسک واقعا دلم گرفته بود گفتم خدایا اگر قراره دوباره عراقی ها پیش روی کنند من روی نگاه کردن به خانواده شهدا را ندارم ونمی خواهم برگردم قبل از اینکه مرخصی ام تمام شود رفتم منطقه در جزیره مجنون واین بار عراق در جزیره تک زد ومن نیز بعد از مجروحیت اسیرشدم
خاطره ای ازآقای بختیاری همرزم شهید
در عملیات کربلای 5 به اتفاق دوستانم علیرضا قلی زاده ، محمد تاجی ، و شهید عظیم خمری در پشت خاکریز مشغول تیراندازی به طرف دشمن بودیم و من تیربارچی لشکر بودم ، شهید عظیم خمری آرپی جی زن بود و از یک نقطه چند موشک به طرف تانک های دشمن شلیک کرد و با رشادت فراوان این عمل را انجام دادند؛خاکریز ما در کنار باتلاقی قرار داشت من چند بار به شهید خمری گفتم که محل عملیاتی خود را تغییر دهد تا دشمن متوجه ایشان نشود ولی شهید عظیم توجهی به تذکر من نداشت ، وقتی که آخرین موشک خود را خواست به طرف دشمن پرتاب نماید مورد اصابت گلوله دشمن از ناحیه قلب قرار گرفته بود و به داخل باتلاق پرتاب شد، ایشان نیمه جان بود و من و دوستانم او را از داخل باتلاق بیرون کشیدیم و هنوز جان داشت و زیر لب ذکر یا حسین (ع) را زمزمه می کرد ما او را به کنار خاکریز گذاشته و مشغول درگیری شدیم و پیشروی خود ادامه دادیم و مدتی بعد متوجه شدیم که ایشان داخل باتلاق افتاده و مفقود شده اند. پیکر مبارک ایشان را بعد از مدت 13 سال به آغوش خانواده اش آوردند.
Qambarani@
- ۹۶/۰۳/۱۰